...

پ.ن : دوستای نازم،رها جونم یاسی جونم سحری گلم پسر دایی های مهربونم هادی و محسن،شهرامی،شیرین نازنینم،داداش آشیل عزیزم،ستاره مشرقی گلم و همه دوستان قدیمی خیلی وقته بی خبرم ازتون،اومدین وبلاگم حتما برام کامنت بزارین،خیلی دلتنگتونم و هر لحظه به یادتون،دوستون دارم ...

حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست ... ولی یاد تو مهمان همیشگی قلبم است ...
د
وباره تنها شده ام ، دوباره دلم هوای تو را کرده .خ
ودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم .ب
ه یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم .د
وباره می خواهم به سوی خاطراتم بیایم . تو را کجا می توان دید؟د
ر آواز شب آویز های عاشق ؟د
ر چشمان یک عاشق مضطرب ؟د
ر سلام کودکی که تازه واژه را آموخته ؟ دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند ، برای تو نامه بنویسم ..
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستیا
ی کاش می توانستم خودم را برای تو معنا کنمو
از گوشه های افق برایت آواز بخوانم . کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم .م
ی ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانندو
حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیاید . می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود . می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .د
وباره شب ، دوباره طپش این دل بی قرارم . دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد .د
لم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم .د
وباره شب ، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود . دوباره شب ، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته .د
وباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت ، دوباره من و یک دنیا خاطره ...
مـــن بـــه یــادت آه را بـــر روی غـــم حـــک مـــی کـــنـــم
تـا بـدانـی انـتـظـار دوسـت یـعـنـی اوج عـشـق ...

ارزش یک احساس به شدت آن نیست به مدت آن است ...
من تو را به مدت بودنم دوست دارم ...

ای عزیز دل ... دوستت دارم ... نه فقط به خاطر چراغانی چشمانت
به خاطر تمام آنچه بر من ارزانی داشتی ...
عشق را ... چگونه بودن را ...
دوستت دارم ، و همیشه خواهم داشت ...
قشنگ نازنين من كه تو باشي ديگر از هيچ نگاه هراساني هراس ندارم
قشنگی دوست داشتن را ، سرمشق دلها مي كنم .
تا تو هستي دلم براي كسي تنگ نمي شود .
عزيزم تا هستي با ياد تو زندگي برايم خوشبختي بزرگ است .
مرا هميشه و همه جا در كنار خود احساس كن . كه من هميشه كنار توام .
به دستهايت علاقه و حس بخصوصی دارم چون لبريز از محبت اند .
دوستت دارم و دلم به اندازه بغض آسمان ابری پاییز برایت تنگ شده است .
لحظه ای مکث ... آرزویم این است : نرود لبخند از عمق وجودت هرگز ...

چقدر این آسمان آبی زیباست ، هوای دل انگیزیست !
این نسیمی که می وزد پائیزیست ، پر از عطر و بوی عاشقیست !
از کدامین سو می آید این نسیم پائیزی ، از سوی دریا می آید یا صحرای عشق ؟
چه زیبا می خوانند پرندگان ، چه عاشقانه پرواز می کنند در آسمان ...
این نسیم پائیزی در این روز قشنگ آفتابی دل مرا شیدا کرده است ...
از کدامین سو می آید این نسیم پائیزی ؟
فراق یعنی دوری ، دوری یعنی دلتنگی، دلتنگی یعنی تو و تو یعنی تمام دنیا ...

آغـــاز دوبـــاره زنــدگــیــت را صــمـیـمـانـه تـــبـریـک مـیـــگـویـم ...

ای بهترین و عزیزترین مهمان قلبم سلام ...
سلامی از اعماق قلبم به تو یگانه معبود عشق تقدیم میکنم ...
ای محبوب من اگر در تمام عمرت توانستی قطرات شبنم باران روی گلبرگها را بشماری
آنگاه خواهی توانست که بدانی چقدر برایم عزیزی ...
و اگر دیدی در شب ستاره ای ندرخشید و اگر دیدی سیاهی در شب نمایان نگشت
و اگر دیدی پرندگان در آب زندگی میکنند و ماهی ها در هوا
آنگاه بدان که فراموشت کرده ام ...
یار دیرینه ی من هر گاه ناخودآگاه از لابه لای خاطراتم عبور میکنی
ردپای نگاهت را بوسه باران میکنم ...
من صادقانه حضورت را در تار و پود احساسم حبس میکنم تا بدانی چقدر برایم عزیزی ...
مهربانم آمدی و با آمدنت بوسه بر خاک مهرت نهادم
و در آستانه کعبه ی عشق با تو پرواز کردم و نور را با تو شناختم
و ای کاش امتداد لحظه ها ، تکرار با تو بودن بود ...
عزیز امروز و دیروز و فردایم ، طنین انداز خلوت خانه ام میلادت مبارک باد ... ![]()
طرح چشمان تو جاذبه ی محبت است و من اسیر چشمان توام ...

عزیزم روزها چه زود غبار سال میگیرند ،
انگار همین روزهای گذشته ی نزدیک بود
و در آن هنگام کوچه به بن بست رسید و قحطی هوای تازه شد ...
امشب آسمان رعد و برق میزند
گویا او هم تا ته ترین نقطه دلش آتش گرفته است
شاید هم بغض راه گلویش را گرفته و نای باریدن ندارد
مانند دل من که هیچ گاه جرات بازگو کردن غصه هایم را ندارد ...
راستش را بخواهی خسته ام
تـمـام چـیـزی کـه بـایـد از زنـدگـی آمـوخـت تـنـها یـک کـلمه است :
مــ یـ گـ ذ ر د ...

در لابه لای پـیـچ و خـم زنـدگی زمان بـه سرعـت مـیگذرد
و در هر ثانیه اش هزارن اتفاق می افتد
و درون قلب خسته ی من نیز غم شادی جا میگیرد
و آن زمـــان کـــه دلـــم تـــنـگ و نـــگــاهم ابــری مــی شــود
غصه های روزگار بر شانه هایم سنگینی می کند
و بغضی عجیب گلویم را می فشارد
و این دلکده ی کوچک تنهاییم است که مونس لحظات سرد زندگیم می شود ...
در این دنیای وانفسا هر کس دغدغه خاص خود را دارد
یکی دردش از بی دردیست و دیگری برای نان شبش ضجه میزند
و من با تمام داشتن های دنیا خودم را ندارم و
از خودم و دنیایم دورم ...
رسم روزگار هیچ گاه نگذاشت برای خودم باشم و زندگی کنم ...
از خنده های تلخ ظاهریم هیچ کس پی به درون متلاطمم نمی برد و هرگز
فریاد بی صدای مرا کسی نمی شنود
با این حال روند زندگی ادامه دارد
و من چشم دوخته ام به آینده نامعلومی که در پیش رو دارم ...
خدایا هر کسی یادم کند یادش به خیر، خدایا هر کسی یادم نکرد یادش به خیر ،
خ
دایا هر کسی یادش رود یادم کند یادش به خیر .

پـ
ای درد دلـم اگـر بـنـشـینـیکـ
اسـه صـبـرت لـبـریـزکـ
اغـذ حـوصـلـه ات مـچـالـهو
گـوش هـای دلـت زنـگ مـی زنـد !اگـر کـه آمـده ای
تـ
نـهـا جـایـی بـرای دمـی نـشـسـتـنپـ
یـدا کـرده بـاشـیو
گـرد خـسـتـگـی ات را بـتکـانـی بـر دلـمو
بــروی،ایـنـجـا
هـ
ر طـرف کـه بـنـگـری بـاد و بـاران اسـتبـ
اران خـورده دوام مـی آوردر
گـبــار ایـنـجا را ( شـایـد ! )و مــن
بـ
ا چـتـر آمـده را دوسـت نـمـی دارمبـرای مـن نـه چـراغ بـیـاور
و
نـه دریـچـه ای حـتـیغـ
بـار ایـنـجـا رابـ
ی دریـچـه دوسـت تـر دارمبـرای مـن شـانـه هـایـت
و
بـرای دلـت دسـتـمـالـی بـیـاورا
گـرخـط خـطـی هـایـمخـ
وانـا بـاشـنـد بـرایـت ،ا
حـتـمـال گـریـسـتـنـمـان بـسـیـار اسـت .

غمی هزاران ساله در سینه ام خفته ست
اندیشه ها در هجوم تاریکی فرو رفته ست
آیا راهی برای رهایی هست؟
رهایی از تفکرات خفقان آور انسانها
ترجیح می دهم انسان نباشم
این هجوم غمبار افکار کدر
قلبم را به درد می آورد
آیا راهی برای رهایی از افکار پوسیده نوع بشر هست؟
هیچگاه هیچکس حرف مرا نفهمیده است
من غمگین از نوع اندیشه ام
آیا راهی برای رهایی هست؟
می خواهم نفس بکشم ، آیا امکان دارد؟
صـبـحـی زمـســتـانـی
اشــکـی چــکـیـد بــر زمـیـن
اشــکـی از چــشـمـانـی کـوچـک
صــبـح تـمـام شــد !
و آن روز بــود کـه بــرای اولـیـن بـار صـبـحـی مـیـدیـدم
هـر چــنـد تـصـویـری نـیـسـت
حـال ســالـهـا گـذشـتـه
و سـالـی بـر سـالـهـای زنـدگـیـم افــزوده مـیـشـود
مـیــشـنـوم از هـمـه سـو مـیـگـویـنـد :
تـــولـدت مــبـارک « رونـیـکـای عـزیـز »
شب سردی ست و من افسرده
راه دوری ست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم ، تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای، این شب چقدر تاریک است
مثل اینست که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من ، لیک ، غمی غمناک است
(سهراب سپهری)

چـ
ارلـی چـاپـلـیـن ... بـه دخـتـرش گـفـت :تا وقتی قلب عریان کسی را ندیده ای بدن عریانت را نشان نده !
هـیـچ گـاه چـشـم هـایـت را
برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان نکن !
قـلـبـت را خـالـی نـگـه دار ،
اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی
سـعـی کـن کـه فـقـط یـک نـفـر بـاشـد ...
به او بگو تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم
زیـرا بـه خـدا اعـتـقـاد و بـه تـو نـیـاز دارم ...

مـ
ردي در کـنـار سـاحـل دورافـتـاده اي قـدم مـيزد .مـ
ردي را در فـاصله ی دور مـي بيند که مـدام خـم مـيشود و چـيـزي را از روي زمينبـ
ر مـيدارد و توي اقـيـانـوس پـرت مـيکـنـد. نـزديـک تـر مـي شـود،مـ
يـبـينـد مـردي بومـي صـدفهايي را کـه بـه سـاحـل مـي افـتـد در آب مـيانـدازد.-
صـبـح بـخـيـر رفـيـق، خـيـلي دلـم مـيـخـواهـد بـدانـم چـه مـيـکـنـي؟-
ايـن صـدفـها را در داخـل اقـيـانـوس مـي انـدازم .و
اگـر آنـهـا را تـوي آب نيندازم از کـمبـود اکـسـيـژن خـواهـند مرد.- دوسـت مـن! حـرف تـو را مـي فـهـمـم ولـي در ايـن سـاحـل هـزاران
صـدف ايـن شـکـلـي وجـود دارد.تـو کـه نـمـيتـوانـي آنـهـا را بـه آب بـرگرداني خـيلي
نمـي بـيـني کـار تـو هـيـچ فـرقـي در اوضـاع ايـجـاد نـميـکند ؟ مـرد بـومي
" بـــراي ايـــن يــکــي اوضــاع فــرق کــرد . "

چــه لـطـیـف اسـت حـس آغـازی دوبـاره
و چـه زیـبـاسـت رسـیـدن دوبــاره بـه روز زیــبـای آغـاز تـنـفـس ...
و چــه انــدازه عـجـیـب اسـت ، روز ابـتــدای بـودن !
و چـه انــدازه شـیـریـن اسـت امــروز ...
روز مـــــیـــلاد ...
روز تــــــو !
ر
وزی کــه تــــو آغـــاز شــدی ...

مــــحبــــت شـــــدیــــــــــدی که سابقا ابــــــراز مــــیکـــــــــــــــــــــردم
دروغ وبـــــی اســــاس بــود و در حقیقت نــــــــــفرت بـــــــــــــــه تــــو
روز بــــــه روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشــــناســـــــــــــــم
پستی و وقاحــــــت تو بیـــــشتر در نظـــرم آشـــــــــکار میگــــــــــــردد
در قــــــلب خود احــــــساس میکــــــنم که ناچــــاربــــــــــــــایــــــــــــــد
ازو دور باشــــــــم و هــــیچــــــگاه فکر نکـــــــــــرده بودم کــــــــــــــه
شــریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتـــهایی که اخیرا با تــــــــو کـــــردم
طـــــــــبیعت و زمـــــانه روح پلــــیدت را آشــــــکار ســــــاخــــــــــت و
بسیاری از اخــــلاق و صــــــفات تو را به من شناساند و میــــدانــم که
خشـــونت طــــــــبع و تنـــــــــد خوئی تـــــــرا بدبخت خـــــــــواهـــــد کرد
اگرعروســـی ما سر بگیرد مسلــــما همه عمــــر خــود را بـــــــا تـــــو
به پریـــشانی و بد ختـــی خواهــم گذرانــــــــــد و بــدون تو عمرخـود را
در نـهایـت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش کـــــه روح من
هـیچــــــگاه بتـــو رام نخــــواهد شد و نفــــرت و کینـــه ام پــــــوستـــــه
متوجه تواست این نکـــــــته را باید در نظــر داشته بـاشـــی و بدانی که
از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانــی که
ایـن نامه را از صمـیم قلـب مینویــــسم و چقدر تاسف میخــــــــورم اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تــو مـــــیــخواهم
که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سـراسر
مـهـــــمـــــل و دروغ اســــــــــت و نــــمیـــــتــوان گـــفت کـــــــه دارای
و اما راز این نامــــــــــــه عـــــــجیب ، دوست خــــــــوبــــــــــــــــــــم :
اگر میخواهی بدانی که راز ایــــــــــــــــــن نامه چــــــــــــــــه بوده است
نامه را یــــــــــــــــک بار دیگر یــــــــــک خط در مــــــــــــــــیان بخون !

کـــاغــذ هــای ســفـیـد دفــتـرم
هـ
رگـز بـرای نـوشـتـن دلـتـنـگـی هایم کـافی نـیـست ...د
ریــایـی بــایـد بــرای قــلـم زدن ،و
آســمـانـی بــایـد بــرای نــگـریــسـتـن ،و
ابــری بــرای گــریــســتــن ،و
شـایـد رنـگـیـن کـمــانی بـرای دوسـت داشـتـن !نـــــــــــ
هد
ریـــا هــم بـرای نـوشــتـن کـافـی نـیـسـت .بــ
س دلــم تــنــگ اســت ...*****
پ
. ن : تـــولـدت مـبـارک مـهـربـون هـمـیـشـگی ...
دو
خط موازى زاییـده شدندپسرکى در کلاس درس آنها را روى کاغذ کشید،آن وقت دو خط موازى
چشمشــان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشـان تپیـد و مهر یکدیگر
را در سینه جای دادند خط اولى گفت : ما مى توانیم زندگی خوبی داشته باشیم
و خط دومی از هیجان لــرزید خط اولی ادامه داد : و خانه اى داشته باشیم در یک
صفحه دنـج کـاغذ ، من روزها کار میکنم ، می توانم بروم خط کنار یک
جاده دور افتاده و متروک شوم یا خط کنار یک نردبان خط دومی گفت
من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش
گل سرخ شوم یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خـــلوت
خط اولی گفت : چه شغل شاعـــرانه اى و حتمأ زندگی خوشی خواهیــم داشـت
در همین لحظه معلم فریاد زد: دو خط موازی هرگز به هم نمیرسند و بچه ها تکرار
کــردنـد دو خـط مـوازی هــیـچ وقــت بــه هــم نـمی رســنـد

ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي کرد بهت چي گفت ؟
جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت ...
نکنه غصه بخوري من همه جا باهاتم .
تو تـنها نـيـسـتـي .
تو کوله بارت عشق ميزارم که بگذري،
قلب ميزارم که جا بدي،
اشک ميدم که همراهيت کنه،
ومرگ که بدوني برميگردي پيشم...
دختر جوانی برای یک ماموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل می شود.
پس از دو ماه نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند.
به این مضمون :
لورای عزیز متاسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه دهم.
و باید بگویم در این مدت ده باربه تو خیانت کردم.و می دانم که نه تو و نه من شایسته این
وضع نیستیم .من را ببخش و عکسی را که به تو دادم برایم بفرست .
با عشق : روبرت
دختر جوان رنجیده خاطر از رفتار مرد از همه دوستان و همکارانش می
خواهد که عکسی از برادر؛ نامزد ؛ پسرعمو ؛ پسردایی ... خودشان به او قرض دهند.
و همه آن عکس ها را که ۵۶ تا بودند با عکس روبرت
نامزد بی وفایش در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست
می کند به این مضمون :
روبرت عزیز ؛ مرا ببخش ؛ اما هرچه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم.
لطفا عکس خودت را از میان عکس های توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان .

مادر، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني
بودي که به آرامي سيرابم کند . گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد .
گاهِ بيماري ام، طبيبي بودي که دردم رامي شناسد و درمانم مي کند. گاهِ اندرزم،
حکيمي آگاه که به نرمي زنهارم دهد . گاهِ تعليمم، معلمي
خستگی ناپذير و سخت کوش که حرف به حرف دانايي را در گوشم زمزمه مي کند .
گاهِ ترديدم، رهنمايي راه آشنا که راه از بيراهه نشانم دهد . مادر تو شگفتي خلقتي، تو لبريز
از عظمتي؛ تو را سپاس مي گويم و مي ستايمت .
عــشــق واقــعــی
در جـزيـره اي زيـبـا تـمام حـواس آدمـيان، زنـدگي مـي کردند: ثـروت، شادي، غـم، غـرور، عـشق و ...
روزي خــبــر رسـيــد کــه بــه زودي جــزيــره بــه زيــر آب خــواهــد رفــت.
همه ساکنين جزيره قايق هايشان را آماده و جزيره را ترک کردند.
اما عشق مي خواست تا آخرين لحظه بماند، چون او عاشق جزيره بود.
وقتي جزيره به زير آب فرو مي رفت، عشق از ثروت که با قايقي با شکوه جزيره را ترک مي کرد کمک خواست و به او گفت:" آيا مي توانم با تو همسفر شوم؟"
ثروت گفت: " نه، من مقدار زيادي طلا و نقره داخل قايقم هست و ديگر جايي براي تو وجود ندارد. "
پس عشق از غرور که با يک کرجي زيبا راهي مکان امني بود، کمک خواست غرور گفت:
" نه، نمي توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خيس و کثيف شده و قايق زيباي مرا کثيف خواهي کرد "
غم در نزديکي عشق بود. پس عشق به او گفت: " اجازه بده تا من با تو بيايم. "
غـم بـا صـداي حـزن آلـود گـفـت:
" آه، عشق، من خيلي ناراحتم و احتياج دارم تا تنها باشم. "
عشق اين بار سراغ شادي رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادي و هيجان بود که حتي صداي عشق را هم نشنيد. آب هر لحظه بالا و بالاتر مي آمد و عشق ديگر نااميد شده بود که ناگهان صدايي
سالخورده گفت: " بيا عشق، من تو را خواهم برد. "
عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتي فراموش کرد نام پيرمرد را بپرسد و سريع خود را داخل قايق انداخت و جزيره را ترک کرد. وقتي به خشکي رسيدند، پيرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسي که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد " علم " که مشغول حل مساله اي روي شن هاي ساحل بود، رفت و از او پرسيد: " آن پيرمرد که بـود؟ "عـلـم پـاسـخ داد: "زمـان"
عشق با تعجب گفت: " زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟ "
علم لبخندي خردمندانه زد و گفت: " زيرا تنها زمان است كه قادر به درک عظمت عشق است. "
گذشت زمان بر آنها که منتظر میمانند بسیار کند، بر آنها که میهراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل میگیرند بسیار طولانی و بر آنها که به سرخوشی میگذرانند بسیار کوتاه است.
امـا بـر آنـهـا کـه عـشـق مـیوزنـد،
زمان را هيچگاه آغاز و پایانی نیست چرا كه تنها زمان است كه مي تواند معناي واقعي عشق را مـــــتـــــجـــــلـــــي ســـــازد ...

ت
اثیر خنده در كاهش وزن انسان !!شما كه همواره بدنبال راهی هستید تا بتوانید اضافه وزن خود را كاهش دهید، جالب است بدانید كه رژیم خنده در چند مرحله كمك به كاهش وزن می كند:
مرحله اول : به خاطر آنكه شما در یك زمان نمی توانید، هم بخندید و هم غذا بخورید، لذا خندیدن از خوردن غذا جلوگیری می كند.
مرحله دوم : خندیدن باعث افزایش ضربان قلب و تنفس می شود. همچنین باعث افزایش دمای درون بدن می گردد و بالاخره باعث افزایش سوخت كالری می شود.
مرحله سوم : مداركی در دست است كه نشان می دهد، خنده میزان كالری كه هم اكنون مصرف شده و میزان كالری كه در زمان گذشته مصرف شده و تبدیل به چربی شده را مصرف می كند.
خنده درمانی در موارد زیر استفاده می شود :
كاهش استرس، تقویت سیستم ایمنی بدن، جلوگیری از بیماری و كاهش وزن.
خنده درمانی نسبت به دارو درمانی بسیار مفیدتر است و در مدت كوتاهی می تواند بیمار را درمان كند.
ارتباط خنده و وزن :هنگامی كه افزایش وزن می یابید، ممكن است خوشحالی و سرزندگی خود را از دست بدهید و افسرده شــویــد.
در بسیاری از تحقیقات ثابت شده است كه، افرادی كه می خندند نسبت به آنهایی كه نمی خندند، راحت تر وزن خود را كم می كنند. پس فقط بخندید و نگران افزایش وزن خود نباشید!
چگونه می توان احساس گرسنگی را از بین برد؟
شما تصمیم دارید لاغر شوید، ولی احساس گرسنگی به طور ناگهانی اتفاق می افتد و شما به غذا فكر می كنید. بعد عصبی می شوید، چرا كه برای كاهش وزن نباید زیاد غذا بخورید.
هنگامی كه خیلی گرسنه هستید، اصلا فكر نمی كنید كه چه می خورید و به چه مقدار. معمولا اشخاصی كه خیلی گرسنه اند، غذایی می خورند كه سالم نیست و هیچ فایده ای برای بدن ندارد و به اصطلاح شكم پُركن اســـت.برای جلوگیری از این احساس می توانید :
دقت كنید كه چه زمانی این احساس گرسنگی به شما دست می دهد و سعی در كنترل آن كنید. برای مثال، بعضی افراد با دیدن تبلیغات تلویزیونی، احساس گرسنگی می كنند.
یك برنامه غذایی منظم برای خودتان تنظیم كنید. در این برنامه مشخص كنید كه چه باید بخورید و در چه زمانی باید بخورید.
بجای خوردن، بخندید و بخندانید، تلفن بزنید، كتاب بخوانید، نامه بنویسید، اتاقتان را تمیز كنید و...
با دوستانتان به گردش بروید. اگر باز گرسنه بودید، میوه و یا سبزی بخورید. برای سلامتی خود همیشه بخندید و خندان بمانید و به عبارتی خنده بر هر درد بی درمان دواست ...

امروز همان فردای دیروز توست !
آینده جایی است که اتفاقها خواهند افتاد. میشنوم که گریه میکنی، آینده جایی است که تو ممکن است موفق، شاد، پولدار، زیبا، مشهور، مشغول به کار، و غرق در بهترینها شوی. اینها نقشه یا رویا یا چیزهای دیگر هستند، اما دوباره باید بگویم که زمان حال جایی است که تو واقعاً در آن هستی و رویایی هم در كار نیست !
این لحظه، همان زمانی است که از ابتدای زندگی تا به حال منتظر آن بوده ای...
این لحظه، همان زمانی است که بدون در نظر گرفتن هیچ چیزی باید قدر آن را بدانی. مشتاق بودن واقعاً شیرینترین چیزهاست. داشتن رویا مانند برلیان میدرخشد. قدر این لحظات را بدان و به هیچکس هم درباره آن حرفی نزن و اجازه نده که دیگران دربارهاش برایت اظهار عقیده کنند.
از زنده بودن خود لذت ببر و از اینکه قدرت و توانایی آرزو داشتن را داری، استفاده کن. نباید پا روی پا بیاندازی و نفسهای عمیق بکشی، خوب است که هراز گاهی به خودت سری بزنی و بیاندیشی. شاکر باشی که زنده هستی و به زندگیات نگاهی بیاندازی. نمیتوانیم همه شادیهای آینده را در آینده به دنبالش بگردیم.از آرزو داشتن و مشتاق بودن، لذت ببر،
یعنی که فکر کنی اگر پولدارتر بودم، جوانتر، سالمتر، عاشقتر، وابستگی کمتر، کار بهتر، فرزندان بهتر، ماشین بهتر، لاغرتر، بلندتر، موی بیشتر، دندانهای بهتر، لباسهای بهتر داشتم ... این لیست پایان ناپذیر است. اگر فقط این یا آن عوض میشد همه چیز کامل میشد. اینطور نیست؟
در جواب باید بگویم که متاسفانه اینطور نیست.
اینجوری جوابی نمیگیری. وقتی که این و آن هم عوض شوند، چیز دیگری پیش میآید. برای مثال، وقتی ناگهان خود را بهتر و بهتر ببینی، تازه آن موقع به دنبال مثلا پول بیشتر خواهی بود. آن موقع است که دوباره به دنبال چیزهای جدید دیگر برای خوشحال شدن خواهی بود. در این لحظه زندگی کردن به این معنا نیست که مسئولیتها و وظایف خود را کنار بگذاری، نه، اینطور نیست.
لاغرتر، بهتر، پولدارتر و بزرگتر شدن را فراموش کنید. قدردان آنچه که هم اكنون دارید و همین الان از آن بهره مند هستید باشید. کلید خوشبختی در اینجاست. به اینکه فقط به آنچه که هستید راضی باشید، همیشه کافی نیست. اما اینها به جای خود با آنچه واقعاً هستید شاد باشید، زیرا که حقیقت محض همان است.من واقعی تو، همان من امروز توست .
من آینده هنوز به دنیا نیامده و ممکن است به دنیا هم نیاید. پس جوهر امروز من واقعی، قابل لمس و استوار است. رویاها عالی هستند، اما واقعیت هم در نوع خود فوقالعاده است
چون تحت هر شرایطی ملموس تر از رویاست.
سعی كنید به شكلی امروزتون رو ترسیم كنید، كه ادامه ی گامهای دیروزی باشه كه با آرزوها و خواست های آینده تون رنگ گرفته، رنگی كه هرگز نشانی از یكنواختی و سكون رو در خودش نخواهد داشت و ازبین تمام رنگ های هستی،
همواره خوشبختی و سعادت رو واضح تر و دلپذیرتر نمایان خواهد ساخت ...

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الا احسن الحال
مثل ماهی زنده مثل سبزه زیبا مثل سمنو شیرین مثل سمبل خوشبو مثل سیب خوشرنگ
و مـثـل سـکـه بـا ارزش بـاشـیـد .
تاریخچه نوروز:
طبق عقاید زرتشت، ماه فروردین (اولین ماه تقویم شمسی ایرانیان) به فراوشی (سرزندگی) اشاره دارد که دنیای مادی را در آخرین روزهای سال دچار تحول می کند. بنابراین، زرتشتیان ده روز را برای اینکه روح نیاکان خود را شاد کنند، گرامی می دارند. ممکن است این سنت که، بعضیها قبل از نوروز به گورستانها میروند، ریشه در این باور داشته باشد. قصههای دیگری در مورد مبدا نوروز نقل شده است. یک روایت این است که کیاخسرو، پسر پرویز بردینا، به تخت سلطنت نشست و ایرانشهر را به اوج شکوفایی خود رساند. روایت دیگر آنکه در این روز خاص (اول فروردین)، جمشید پادشاه پیشدادی، بر روی تخت طلایی نشسته بود در حالی که مردم او را روی شانههای خود حمل میکردند. آنها پرتوهای خورشید را بر روی پادشاه دیدند و آن روز را جشن گرفتند. روایتی دیگر به سلیمان برمیگردد که حلقه خود را گم کرد و در نتیجه حکومت خود را از دست داد. بعد از اینکه چهل روز به دنبال آن گشت، حلقه خود را یافت و دوباره به حکومت رسید. از این رو، مردم در آن روز فریاد برآوردند که، نوروز (روز نو) آمده است.
در زمانهای قدیم، جشن نوروز در اولین روز فروردین (۲۱ ژانویه) شروع میشد، ولی مشخص نیست که چند روز طول میکشیده است. در بعضی از دربارهای سلطنتی جشنها یک ماه ادامه داشت. مطابق برخی از اسناد، جشن عمومی نوروز تا پنجمین روز فروردین برپا میشد و جشن خاص نوروز تا آخر ماه ادامه داشت. شاید بتوان گفت، در طی پنج روز اول فروردین جشن نوروز جنبه ملی و عمومی بود، در حالیکه طی باقیمانده ماه، هنگامیکه پادشاهان مردم عادی را به دربار سلطنتی میپذیرفتند جنبه خصوصی و سلطنتی داشت.
نوروز در دوران هخامنشی و ساسانی در دربار پادشاهان هخامنشی و ساسانی مراسم خاصی برگذار میگردید. نمایندگان 23 کشور «مستعمرات ایران و کشورهائیکه با ایران رابطه داشتند» بحضور شاه میرسیدند و هدایای دول متبوع خود را تقدیم میکردند. این هدایا بخش بزرگی از بودجه سالیانه کشور را تامین می نمود. کسروی در کتاب المحاسن و الاضداد در مورد تقدیم هدایا و نوع آن مینویسد:
از هند: فیل، شمشیر، مشک و وسائل کشاورزی. از تبت و چین: مشک وعنبر، ابریشم و رنگ. از سواحل رود سند: طاوس و طوطی. از دربار روم: فرش و پارچه های الوان، جواهرات و مایحتاج سوارکاران ایرانی. از کشورهای همجوار و مصر: اسبهای زیبا و تیزرو، گوسفند، شتر، آهو، خر وحشی و زرافه و سایر هدایای نقدی تقدیم و نوع این هدایا در نقوش تخت جمشید بخوبی نشان داده شده است .
آیـا مـیـدانـیـد
آیا میدانید که حد متوسط مطالعه کتاب در بین ایرانیان ۳ دقیقه در سال است .
آیا میدانید که هر ۱۳ دقیقه یک کتاب جدید در امریکا منتشر میشود ؟
آیا میدانید که از جمعیت ۶ میلیاردی جهان ۵/۱ میلیارد نفر از آب اشامیدنی محرومند و ۶/۱
میلیارد نفربه برق دسترسی ندارند .
آیا میدانید که تقریبا ۶۵ درصد وزن انسان را اکسیژن تشکیل میدهد ؟
آیا میدانید که سرطان سینه چنانچه در مراحل اولیه باشد حتی با ماموگرافی نمیتوان پی به وجود آن برد
مگر اینکه چند سال از رشد آن گذشته باشد ؟
آیا میدانید مصرف لیمو ترش از ابتلا به بیماری سرطان سینه جلوگیری می کند .
آیا میدانید که در ایران سالانه ۲۸ هزار نفر در حوادث رانندگی جان خود را از دست می دهند .
آیا میدانید که فقط پشه ماده نیش می زند و از پروتین خون مکیده شده جهت تخم گذاری استفاده می کند
آیا میدانید که بیشتر هواپیماها صندلی شماره ۱۳ را ندارند .
آیا میدانید که اثر سیب در بیدار نگهداشتن افراد درشب بیشتر از قهوه و کافین است .
آیا میدانید که گوش و بینی درتمام طول عمر انسان در حال رشد می باشند و بزرگتر می شوند .
آیا میدانید که آب دریا بهترین ماسک زیبایی پوست می باشد !
آیا میدانید که اولین مردمانی که نخ را کشف کردند وموفق به ریسیدن آن شدند ایرانیان بودند .
آیا میدانید که رشد تعداد ماشینها در جهان سه برابر رشد جمعیت انسانهاست .
آیا میدانید که بزرگترین دریای دنیا دریای مدیترانه است و عمیق ترین نقطه ان به ۴۳۳۰متر میرسد .
آیا میدانید ایران به سی کشور جهان تسهیلات نظامی صادر می کند ؟
آیا میدانید که به طور متوسط شما روزی ۵۰۰۰ کلمه صحبت میکنید که۸۰% ان با خودتان است !
و
مــهــمــتــریــن بـــخــش :آ
یــا مــیــدانـــیـــد غــــریــــــــبـــــه عــاشــق دختر دیـــــــــــــونه هست ؟
ولنتاین : روز عشاق
روز ولنتاین که به روز عشاق و یا روز عشقورزی معروف است، روزگاری تنها در کشورهای اروپایی شناخته شده بود ولی امروز دیگر آیین رایج کشورها و فرهنگهاست. روز 14 فوریه برابر با ۲۶ بهمن هر سال عشاق با دادن هدیهای این روز را گرامی میدارند
ولنتاین از کجا آمد ...
سابقه تاریخی روز ولنتاین به جشنی که به افتخار قدیس والنتاین در کلیساهای کاتولیک برگزار میشد، باز میگردد. تاریخچه کامل و دقیق ولنتاین در دست نیست و آنچه از پیشینه این روز میدانیم با افسانه درآمیخته است. امروزه کلیسای کاتولیک به این نتیجه رسیده است که حداقل سه قدیس به نام ولنتاین وجود داشتهاند که همگی به شهادت رسیدهاند، به همین دلیل چندین افسانه سعی در بازگویی تاریخچه این آیین دارند. اما آنچه مسلم است روز ولنتاين از روم به فرانسه و انگليس و سپس به آمريكا راه يافت و اكنون در تمام جهان این روز جشن گرفته میشود
مشهورترین روایت از ولنتاین ...
در سده سوم میلادی در روم باستان فرمانروایی بوده است به نام «کلودیوس دوم». کلودیوس عقاید عجیبی داشته است، از جمله اینکه مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجو و بهتری هستند. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن میکند. کلودیوس به قدری بیرحم وفرمانش به اندازهای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. اما کشیشی به نام «ولنتاین» (ولنتیوس)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری میکرد
کلودیوس دوم از این جریان خبردار میشود و دستور میدهد که ولنتاین را به زندان بیندازند. ولنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان میشود. با توجه به آنچه که در افسانه آمده، کشیش ولنتاین برای او نامههایی نوشته و آنها را با نوشتن «از طرف ولنتاین تو» (From Your Valentine) امضا کرده است. اصطلاحی که تا به امروز مورد استفاده قرار گرفته و به وفور بر روی کارتهای ولنتاین مشاهده میشود
سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق بر خلاف قانون کلودیوس دوم در روز 14 فوریه اعدام میشود. بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق میدانند و از آن زمان والنتاین تبدیل به نمادی برای عشق شده است
ولنتاین قدیس که در قرن 19 میلادی در قبرستان باستانی ایتالیا کشف شد، هماکنون در سه شهر رم، دوبلین و گلاسگو نگهداری میشود. بخشی از این بقایا پس از انتقال به یک تابوت طلایی توسط پاپ گرِگوری شانزدهم به کلیسای کاتولیک وایت فرایر در دوبلین پایتخت جمهوری ایرلند اهدا شد. بخش دیگری از این بقایا که گفته میشود شامل استخوانهای والنتاین قدیس هم هست توسط یک خانواده متمول فرانسوی در قرن 19 به کلیسای فرانسیس مقدس در شهر گلاسگو در اسکاتلند منتقل شد
در ولنتاین شکلات به هم هدیه دهید ...
در کشورهای اروپایی و امریکایی دادن شکلات به عنوان هدیه روز ولنتاین از شهرت خاصی برخوردار است. تزیین شکلات و پختن انواع آن نیز از آداب این روز به شمار میرود
سمبلهای ولنتاین ...
1- شکل یک قلب ساده و یا تیر خورده، 
2- کیوپید (CUPID): کـه به شـکل یک کودک برهنه، فربه و بالدار ترسیم میگردد. این کودک شیطان با لبخندی موذیانه تـیـر و کمان نیز با خود حمل میکند. چنانچه یکی از تیرهای این کودک به قلب فردی اصابت کند وی فورا عاشق میشود. کـیوپید در واقع پسر ونوس الهه عشق و زیبایی در افسانههای روم باستان میبـاشد. معنی لغوی آن «آرزو» است
3- کبوتر، قمری و مرغ عشق: این پرندگان نماد وفاداری، پاکی و معصومیت هستند 
4- گل رز: گل سرخ شهبانوی گلهاست. نماد جنگ و صلح، عشق و گذشت
5- تور: جنـس دستـمال خانمهـا در گـذشـته تور بوده است. در زمــانهای دیرین رسم برآن بوده که هرگاه دسـتـمال خـانمـی به زمیــن میافتاد مردی که متوجه آن میشد، بلافاصله آن را از زمین برمیداشت و به زن میداد
6- گرههای عشق: از یک سری حلقههای در هم تنیده و بافته شـده تشکـیـل یـــافتهاند. این حلقهها آغاز و پایانی ندارند و نماد عشق جاودانی و پایدار است
7- علامت «X»: این علامت به معنی بوسه در کارتهای تبریک و نامههای روز ولنتاین است 
8- روبان قرمز: این رسم به زمانهای قدیم بازمیگردد که شوالیهها هنـگـامیکه عـازم جنـگ بودند، نوار یا روسری از معشوقه خود دریافت کرده و آن را به یادگار با خود میبردند 
